پسر سیستان

گل اگر خار نداشت،دل اگر بی غم بود،اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود،زندگی، عشق، اسارت، قهر،آشتی، همه بی معنا بود.

پسر سیستان

گل اگر خار نداشت،دل اگر بی غم بود،اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود،زندگی، عشق، اسارت، قهر،آشتی، همه بی معنا بود.

زمزمه

 نایت اسکین

هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز
عشق جوابی به سوال تو ندارم

ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم

نامه از فاصله ها

نایت اسکین 

 

ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت سلام 

نامه ای دارم از فاصله ها
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم
خواب دیدم که فراری شده ای
می گریزی از شهر...

ادامه مطلب ...

نام من عشق است

 

نایت اسکین 

 

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم 

خدا هیچکسی رو اینطوری ضایع نکنه

  

 واسه خوندن داستان بدو برو ادامه مطلب...نایت اسکیننایت اسکین

ادامه مطلب ...

داستان پیرمرد

 

 

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

ادامه مطلب ...

پسرک

 

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟....

ادامه مطلب ...