الهی...
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدایی سر راهی
کس به غیراز تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...
عید قربان بر همه دوستان مبارک باد
به خواب دیمش و گفتم سلام آقا
سرشک شکوه او پاسخ سلامم بود
صدا زدم که تو دیگر مرا نمی خواهی!
سکوت بانگ غریبانه امامم بود
سکوت بانگ غریبانه امامم بود
دمی که شاهد عصیان ناتمامم بود
به گریه گفت به یاران خود که آیا این
همان کسی است که قبل از گنه غلامم بود!؟
چه بر سرش ز گنه آمده غلامی که
ز اشک خویش به زخم دلم التیامم بود؟!
چگونه مدعی عشق من بود اینکه
جفا و غفلت او جای اخترامم بود...